محل تبلیغات شما



تنگ چشمان نظر به ميوه كنند 
ما تماشا كنندگان بستانيم.

در مراسمات مذهبي ، فرهنگي و سياسي از موسيقي هاي گوناگوني استفاده ميشود كه هر كدام در نوع خود براي ايجاد انگيزه يا هر مقصود ديگري به كار گرفته ميشوند . حال يا به صورت پخش از بلندگوهاي كوچك و بزرگ و يا صداگذاري بر روي كليپ ها و فيلم هايي مرتبط با موضوع.
موسيقي هاي زيادي در اين حوزه ها استفاده ميشود، از سبك هاي پاپ و راك  تا اجراهاي گروه چاوش در دهه ي پنجاه شمسي.
اين موضوع باعث شده است كه با شنيدن برخي موسيقي ها ناخوداگاه مضموني اجتماعي يا سياسي در ذهنم تجلي يابد و بين آن موضوع و موسيقي ارتباطي هرچند ناچيز برقرار سازم.
اما امشب كه بصورت اتفاقي قطعه اي آواز از آلبوم نوا را در تلفن همراهم پخش كرده و با هدفون گوش ميكردم، احساسي ناخوشايند در رابطه با اين ايجاد ارتباط بين آثار موسيقي و هر حوزه ي بيگانه ي با عشق -به خصوص سياست - در خودم احساس كردم و ديدم نميتوان به هيچ وجه اين موسيقي را از آسمان ها جدا كرده و به زمين نسبت داد.
آنجا كه ميخواند :" ما گدايان خيل سلطانيم ." لحظه اي به طور ناخوداگاه تصاويري از سياسيون بزرگ در خاطرم نقش بست اما احساسي چون احساس گناه از كفر گويي خاطرم را براشفت تا آنجايي كه در ادامه خواند :
"تو به سيماي شخص مي نگري 
ما در آثار صنع حيرانيم ."
 و اين افسوس مرا بر آن داشت تا تنها گوش كنم و برگ هاي دل و ضميرم را به نوازش اين نسيم مقدس بسپارم و ساعتي از آلودگي هاي زميني به دور باشم.

١٧ بهمن ١٣٩٥
جاده اراك، در مسير بازگشت از كرج

 


پ.ن: خیلی وقت بود که وبلاگ رو آپ نکرده بودم. علیرضا به شوخی دیشب تذکر داد که چیزی توی وبلاگ نمینویسی . هوس کردم. شروع کردم به مرور خاطرات از کانال خودم. سعی میکنم اگه نوشته ی درخوری پیدا کردم اینجا بذارم .

پ.ن2: لینک آواز در Soundcload (کلیک کنید:")


همانقدر که در پس زیبایی ها و نرمی های ساده و شیرین زندگی ، جدیتِ تلخ و گزنده نهفته ست؛ میتوان با نگاهی وارونه ، در پس جدیتِ بی رحم آن ، لطافت و شادی را جستجو کرد.
جایگزین شدنِ نابجای این لحظات، یا روزهایی بی رحم ، بدون شادی و کنجکاوی در زمان به جای میگذارد و یا اینکه ما را از واقعیت های اطراف دور کرده و در سطح دریاچه ی زندگی نگه میدارد.
باشد که در این دریاچه ؛ تنها هدفم از شنا کردن "رسیدن" نباشد و لذت "آبتنی" را فراموش نکنم.


 

 

تمام دانسته های ما ؛ اعم از خرد جمعی یا علم ؛ همه ی آنچه که به آن فکر میکنیم حاصل اندیشه و تجربه ی چندین نسل از انسان هاست .
تفکرات ما بسیار اجتماعی تر از آنیست که فکر میکنیم.
اندیشه یکسره حاصل سوالات ایجاد شده برای نوع بشر ، و پاسخ هایی ست که بشر توانسته برایشان پیدا کند.
موقعیتی که بتوان تمام این اندوخته را برای لحظاتی کنار گذاشت و نزدیکترین انسان به "انسان های اولیه ی مدرن" شد برایم جزو لذت بخش ترین تجربه هاست . 
زیبایی سفر،عشق،موسیقی،پیاده روی و . حاصل جدایی لحظه ای ما با همان اندیشه های انسان نوین است، و البته زیباترین حالت آن وجود همزیستی بین دو نگاه اجتماعی و فردیست.
گویا که موسیقی چارچوبی فراهم میکند که به سوی درون خودت بخزی ، یا سفر خواسته و نا خواسته تو را از وابستگی به مکان رها میسازد و نوعی آزادی که خواسته ی هر انسان خردمند است را به ما هدیه میدهد.
من این احساس را "رهایی" میدانم و میکوشم همواره رهاتر از پیش زندگی کنم :)


بخشی از وجودم طالب رهایی ست.

دوست ندارم زندگی را "ملال آور و زندان" و سفر را "رهایی و آزادی" بنامم. چون به عقیده ی من سفر بخشی از زندگی یا شاید با کمی اغراق خودِ زندگیست.وقتی از تمام نقشی که در روزهای پشت سر گذاشته جدا میشوم و میدانم  شب را بدون احساس تعلق به بوی هیچ رختخوابی سر میکنم؛ آن لحظه ها را راحت تر میتوانم لقب زندگی در لحظه بنامم.

اما لذتی که در سفر هست جدای از میل به رهایی ، عمیقا شهوت کنجکاوی را در من میکند. سفر به خودی خود با عجایب و تازگی ها در هم تنیده ست و من هم میخواهم هیجان انگیز ترین نوع آن را انتخاب کنم . سعی خواهم کرد بیشتر با نام سفر یا هر واژه ی جایگزینی که یافتم استفاده کنم چون  هیچ هایک ، زندگی هیپی، کولی وار یا هر نام دیگری را دوست ندارم.  یا بوی خاک میدهند یا مد و فشن!

در همین راستا بعنوان رهبر عظیم الشان زندگی خودم که تصمیم دارم سال 98 را  -که کمتر از یک ماه دیگر بهارش آغاز میشود - "سال رهایی و زندگی" بنامم. :"))

پ.ن: سعی میکنم وسایل مورد نیازم را تهیه کنم و ترجیحا در تعطیلات سال نو اولین سفر چند روزه ام را تجربه کنم. خدا را چه دیدی شاید دلمان خواست همیشه در سفر ماندیم:)

پ.ن2:سعی خواهم راهی برای ثبت یا اشتراک لحظه ها بیابم. با اینستاگرام کنار آمدنی نیستم. شاید کانال نویسی تلگرام را در کنار وبلاگ ادامه دهم.

پ.ن3: عزت زیاد :)


تو ظهر تابستون میگفت "نکنه هوا دیگه خنک نشه "

جواب میدادم :"من بهت قول میدم خنک میشه"

و توی دلم خوشحال بودم که چیزی پرسید که میتونستم جواب بدم ، چون نمیدونستم چی جواب میدادم اگه میپرسید :

بعدش اگه گرما رفت ، نکنه زمستون تموم نشه؟


یه دلیل اینه که :

من نمیتونم بپذیرم چیزی خارج از دنیای مادی وجود نداره . اسمش رو هرچی میخوای میشه گذاشت ینی همه چیز همینی که میبینیم نیست.من بهش خدا میگم یا انرژی یا شعور بیرونی یا هرچی که اسمش رو بقیه میذارن

یه دلیل دیگه در مورد قواعد بازیه:

به نظرم خارج شدن از بعضی ساختار های خشک دنیا میتونه یه رنگ دیگه بده به بعضی مفهوما.

 مث بازی که فقط یه سری قواعد ساختگیه . که تو دنیای بیرون نیست و فقط توی همون بازیه ولی لذت بخشه.من لذتش رو بخاطر همین تغییر قواعد میدونم.ینی ته ته موفقیت یا برد یه تاس جفت شیشه.اوج لذت تو یه ساختار کوچیکتر از دنیا.

بخاطر همین

میشه دو جور به قضیه ها نگاه کرد:

1.یه نگاه روتین و عادی که همیشه داریم و همه دارن

2.یه نگاه ماورایی یا تخیلی یا خرافی یا هرچی

که البته و صد البته قابل رد شدن نیست ولی بعید به نظر میرسه {نگاه دوم}

این دو دلیل رو که کنار هم میذارم

با انتخاب خودم

دوس دارم قواعد جدید رو بیشتر تو زندگیم داشته باشم{باور نگاه دوم}

حالا این هم بعد تخیلی یا شانس داره . هم میشه اسم عقیده و باور روش گذاشت.

 این همه ی دلیلیه که مثلن سه تیکه چوبی که بهم حس خیلی خوبی میدن رو احساس نمیکنم اتفاقی پیدا کرده باشم .

یا مثلا فال حافظ رو میگیرم و واقعا دوسش دارم. همون مقداری که فال حافظ مثلن ممکنه نزدیک به واقعیت بشه،به همون مقدار میتونه دور از واقعیت باشه.یه جور ریاضیه

ولی من سعی میکنم بعد نزدیک به حقیقتشو بیشتر ببینم.

خیلی برام درونی شده دیگه این قضیه و واقعا باور دارم

به خیلی چیزاش

و اتفاقا میبینم که از نگاه عادی هم نزدیکتر به حقیقت میشه.

 

پ.ن:

توی چت با یکی از دوستام نوشتم و حوصله ی تایپ نداشتم . همونو کپی کردم و کمی ویرایشش کردم.

پ.ن2:

چند خطی که قبلا در مورد قواعد بازی نوشتم (کلیک کنید)


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حسابداری کاردانش استان البرز